اولين بار
اولين باري كه متوجه شدم وجودت تو وجودم وجود گرفته سال قبل دو روز مونده به نوروز 90 بود وقتي دكتر بهم گفت باردارين حس عجيبي داشتم تنها چيزي كه ميتونم بگم اينه كه احساس سبكي عجيبي ميكردم چند بار نفس عميق كشيدم وقتي از بيمارستان اومدم بيرون شلوغي رو حس نميكردم با اينكه خيابونا خيلي شلوغ بودن و مردم داشتن از روزهاي اخر سال بيشترين استفاده رو ميكردن تا بتونن همه خريداشونو بكنن و من به خاطر استخون درد بدي كه داشتم بماند كه به خاطر حاملگي بود و من خبر نداشتم هنوز هيچ كاري انجام نداده بودم براي سال نو و بابايي هم كه هميشه شب عيدا شب كاره و خيلي خونه نيس.خلاصش كنم دختر قشنگم دل تو دلم نبود كه زودي بيام خونه و به بابايي بگم يه چيز خنده دار اينكه از همون موقع مواظب بودم كسي بهم نخوره فك ميكردم اسيب ميبيني .نميدونستم خوب. راستي وقتي به بابايي گفتم نذاشته بود يه روز هم بگذره همون لحظه به دايي احمد گفته بود كه من خيلي خجالت كشيدم اولين غذايي هم كه هوس كردم همون شب بود چلو كبابالبته بيشترش تلقين بود عاششششششششقتمارزومه به همه ارزوهاي قشنگت برسي در پناه خدا