بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

تو دختري يا پسري

یادداشت شبانه ساعت 3:43دقیقه صبح

نفسم عشقم مامانت خیلی تنبله و عاشق وب گردی و کلا خوش گذرونیه و متاسفانه خیلی به وبت سر نمیزنم شرمندههههه.ولی خوب امشب فرصت شد تا بیام و یه کوچولو از کارات و حرفات بگم واست.💞💞💞حالا دیگه دختر نازم سه سال و 25 روزته .دوازده امام رو حفظی ؛کلاس موسیقیت رو میری و ای بدک نیس ولی هنوز کوچولویی و بیشتر از اینکه نت ها رو یاد بگیری دوس داری مضراب دستت باشه و بزنی و بخونی تا اینکه تمرینای نوشتاریتو انجام بدی و البته بگم متاسفانه روحیه خیلی حساسی داری و با شنیدن آهنگی که یه کوچولو غمگین باشه های های و وای وای گریه میکنی که البته استادت میگفت این یعنی علاقه زیاد به موسیقی😍😍😍قربونت برم الهی 😚😚😚حرف زدن رو خوب یاد گرفتی و عاشق  ترانه خوندنی 😉آهنگ ای خدا...
21 آذر 1393

بدون عنوان

سلام نازنینم امروز 27 آبانه .متاسفانه 23 آبان خواننده محبوب و هنرمند و دوست داشتنی مرتضی پاشایی عزیز فوت شدن و سراسر ایران رو عزادار خودشون کردن.تولد تو هم 25 آبان مصادف شد با روز خاکسپاری ایشون و برات تولد نگرفتیم و ایشالله چند روز دیگه از خجالتت در میایم .امروز اولین جلسه کلاس موسیقیت بود و رفتیم سر کلاست .خدا رو شکر کلاست به صورت خصوصی هست و خودمم کنارتم و برای جلسه اول استادت ازت راضی بودن و گفتن شروع خوبیه .البته چون تو سه سالته و یکم هنوز کوچولویی خوب باید تو خونه خیلی با هم تمرین کنیم نفسم 
27 آبان 1393

دو سال و هفت ماهگی

سلام عشقم نازنینم شیرین زبونم الان که دارم این پست رو مینویسم تو کنار بابایی خوابت برد اخه راستش قرار بود بریم پیش علی عمه بتول و با هم بازی کنین که متاسفانه خونه نبودن،مثل اینکه حال زنداداشش خوب نبوده و رفتن از پارسا مراقبت کنن خوب اشکال نداره من وبابایی هم واسه اینکه تو غصه نخوری قرار شد شامی که میخواستیم دور هم بخوریم رو ببریم بیرون و سه تایی خوش بگذرونیم راستی امشب دلمه داریم ببینم دوس داری یا نه گلم. الان دیگه واسه خودت خانومی شد و البته خیلی ملوس .فامیل که همه دوست دارن من و بابایی که عاشقتیییییییییییییییم ،یه وقتایی که بابایی کاری واست انجام میده زودی میگی دست گلت درد نکنه بابا،به پفک و پفیلا میکی تفک،تفیلا. به ریخت میگی ا...
9 خرداد 1393

فوت دایی امین مامان

متاسفانه 16 اذر دایی امین عزیزم به خاطر سرطان ریه فوت کرد و هممون رو داغ دار کرد امیدوارم خدا به هممون علی الخصون مامانی و دایی ها و خاله و از همه مهمتر زنداییم و پسرای گلش و دختر دایی بدری صبر بده حیف شد خیلی حیف راستی  توی اون مدت مجبور شدم دو بار تنهات بذارم یه باروقتی رفتم همدان واسه عیادت دایی و بار دوم هم واسه مراسم هفت بار اول تو با بابایی خونه موندین وبابابیی هم از چند تا از دوستاشون خواسته بودن که بیان خونمون وخلاصه همه بسیج شده بودن تا به دخمل نازنینم بد نگذره . دفعه دوم هم خونه مامانی موندین پیش دایی عباس و دایی فرهاد عاشقتم ارزومه به همه ارزوهای قشنگت برسی در پناه خدا ...
20 بهمن 1392